کد خبر: 1333020
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۴۰۴ - ۰۴:۴۰
گفت‌و‌گو با حمید بابایی پیرامون آخرین رمانش که روانه بازار نشر شده است 
رمان باید ادبیات پایداری را نجات دهد  در «شماره ۸۸۸» حمید بابایی جهانِ اسارت را با طنز پیوند می‌زند؛ طنزی که فقط نمی‌خنداند، بلکه می‌کوشید موقعیت اسارات را روایت کند.
محمدحسین یوسفی

جوان آنلاین: در «شماره ۸۸۸» حمید بابایی جهانِ اسارت را با طنز پیوند می‌زند؛ طنزی که فقط نمی‌خنداند، بلکه می‌کوشید موقعیت اسارات را روایت کند. بابایی در این گفت‌وگوی طولانی از وسواسش در خواندن خاطرات آزادگان، از ساختن جهانی تازه بر پایه واقعیت و از انتقاد‌های بی‌پرده‌اش به ادبیات شفاهی سخن می‌گوید؛ ادبیاتی که به‌زعم او هنوز از فهم رمان و قدرت جهان‌آفرینی دور مانده است. 
 
 آقای بابایی! از جایی شروع کنیم که گفتید «شماره ۸۸۸» را نوشتم، چون شخصیت‌ها و موقعیت‌ها آن‌قدر برایم جذاب بودند که دلم می‌خواست روایت آزادگان را هم بنویسم. این رمان ادامه «قاچاق» است یا یک کار مستقل؟
«شماره ۸۸۸» ادامه «قاچاق» نیست ولی از آن فضا جدا هم نیست. یعنی یک‌جایی انگار ادامه آن جهان است، اما به‌نوعی کاملاً مستقل. شخصیت‌ها و پرداخت اسارت برایم جذاب شده بود. من خیلی سال قبل به طرحش فکر کرده بودم، اما بعد‌ها آن را نوشتم. طرح آماده بود و بعد کم‌کم رمان شروع شد. 

 ورود شما به فضای طنز شاید برای بعضی‌ها غیرمنتظره باشد. خودتان از ابتدا به این سمت فکر کرده بودید؟
بله، حتی همان موقع هم که «قاچاق» را در سال ۸۸ نوشتم، ایده این در ذهنم بود. اتفاقاً ایده «۸۸۸» هم مال همان سال ۸۸ است. فقط حالا انتشارش افتاده به امروز. این‌که این دو کتاب کنار هم منتشر می‌شوند، باعث شده است انگار به هم چسبیده باشند وگرنه کار مستقلی است. 

 برای نگارش کتاب «۸۸۸» چه مسیر و روندی را طی کردید؟ 
من می‌خواستم نشان دهم از دل روایت‌های شفاهی که اغلب‌شان شعاری یا حوصله‌سربر هستند، می‌شود رسید به دل یک رمان طنز. فقط باید با این مواد اولیه بازی کرد. من همین کار را کردم. حجم عظیمی از خاطرات شفاهی اسارت را خواندم. چند ماه فقط درگیر خواندن این خاطرات بودم. خیلی‌هایشان تکراری، خیلی‌هایشان خام، اما نکته این بود که از دل‌شان می‌شد جهان داستانی ساخت. 

 آن بخش فرار از اسارت که در رمان هست، واقعی است؟
بله، از یکی از آشنایان‌مان بود. او واقعاً اسیر شده و بعد فرار کرده بود. منافقین جنوب عملیات کرده بودند و او بعد از فرار خودش را به نیرو‌های ایرانی رسانده بود. این ماجرا خیلی به من ایده داد. این‌که چه بلایی اینها سر اسرا آوردند. من هرجا بتوانم علیه منافقین چیزی می‌نویسم، چون واقعاً اسرا را اذیت می‌کردند، کرم می‌ریختند، تسویه‌حساب می‌کردند... همه‌اش مواد خام خوبی بود. برای کسانی که علاقه به نوشتن دارند همیشه می‌گویم وقتی طرحت آماده باشد و پژوهشت کامل، دیگر نوشتن فقط نشستن پشت کاغذ است. کار من هم همین بود؛ همه‌چیز آماده بود، فقط می‌نوشتم. پایان مشخص بود، مسیر ارتباطات شخصیت‌ها مشخص بود. 

 درباره آن خواب و ماجرای خربزه و گرمک-که در رمان خیلی به‌یادماندنی شده- همان اول می‌دانستید چه می‌خواهید؟
بله، کامل. شخصیت پدر در خواب، ماجرای «خربزه بده بخوره بمیره بیاد پیش خودش»، شباهت گرمک و خربزه و آن شوخی که با این مسئله هست... همه را از قبل طراحی کرده بودم. برایم مهم بود که طنز فقط خنده نگیرد؛ کارکرد داستانی داشته باشد. 

 از ساختار رمان «شماره ۸۸۸» هم گفتید. آغاز رمان یادآور فضای خفقان «چشم‌هایش» است؛ این شباهت از نظر شما چطور شکل گرفت؟
بله، خودم هم باورم نمی‌شود که آن فضای خفقان این‌طور درآمده است. ضرباهنگ تندی دارد و فضای اختناق را منتقل می‌کند. گاهی خودم هم نمی‌دانم چطور اتفاق افتاده است. 

 اولین بازخورد‌ها چطور بود؟
بهتر از انتظارم. چون شما می‌دانید وضعیت ادبیات داستانی ما چطور است. خیلی از آثار واقعاً ضعیف‌اند، مخصوصاً در ادبیات اسارت. کتاب‌های عجیب‌وغریب چاپ می‌شود، اما این یکی- به قول شما- «سمبه ادبی» دارد. مسئله تبلیغ هم نبود؛ نگاه به پشت‌صحنه نشر است که ایراد دارد. اگر صنعت نشر ما می‌خواهد ادبیات پایداری و اسارت را نجات دهد، باید به رمان تکیه کند، نه روایت شفاهی. تاریخ شفاهی دیگر جواب نمی‌دهد تکراری شده است. مخاطبش ریزش پیدا می‌کند. سازمانی هم که بفروشی، یک‌جایی تمام می‌شود. آنچه ادبیات ما را نجات می‌دهد، رمان است، نه دفترچه‌های شفاهی. خیلی‌ها این را نمی‌فهمند. 

 درباره این کتاب گفتید که اولین «رمان طنز اسارت» است، منظورتان دقیقاً چیست؟
بله، گمانم اولین رمان طنزی است که در فضای اسارت نوشته شده است. فیلم طنز داشتیم، اما رمان نه. اگر نشر خصوصی پشتش بود شاید ۱۰ چاپ، ۲۰ چاپ می‌رفت. نشر‌های خصولتی بیشتر دنبال آثار احساسی از نوع اشک‌آور هستند، اما من رویکرد دیگری دارم. 

 مثال‌هایی هم درباره الهام‌گیری در «خمره» زدید. منظورتان چه بود؟
بله، مثلاً شخصیت‌های «خمره» را نگاه کنید هرکدام تاریخچه دارند. یک شخصیت از یکی از رفقای مشهدی بود که همیشه گوشه ذهنم بود. یا یکی دیگر از خاطرات شفاهی ساسان ناطق که آشپز بود. اما تفاوت رمان با روایت شفاهی این است که من بیس واقعی را برداشتم، بقیه را ساختم. اگر نمی‌ساختم، رمان نمی‌شد. خواندنی نمی‌شد. این نکته را بار‌ها به همکارانم در حوزه تاریخ شفاهی گفته‌ام که جهان بسازید. آدم‌ها را بسازید. مخاطب باید جهان داستانی را ببیند؛ جهان تهران، کرمانشاه، اندیمشک و خرمشهر، اما در روایت‌ها همه‌چیز یکی است. 
 پس جایگاه کتاب‌های تاریخ شفاهی کجاست؟ 
باید مجله‌ای چاپ شوند، تمرینی برای نوشتن. چون خروجی‌ها ضعیف‌اند. وقتی هم نقدش می‌کنی، ناراحت می‌شوند، اما من، چون دلسوزم می‌گویم. نه نفوذی‌ام، نه عامل استکبار! خاطرات مهم‌اند، اما ارائه‌شان خام و نادرست است. 

 چرا فکر می‌کنید از دل تاریخ شفاهی، ادبیات بیرون نمی‌آید؟
چون ادبیات خلق جهان است، نه ثبت خاطره. این همه بچه تاریخ شفاهی کار می‌کنند، اما از دل اینها یک «الکسویچ» بیرون نمی‌آید. چرا؟ چون جهان نمی‌سازند. شخصیت نمی‌سازند. فقط گزارش می‌دهند. 

 حرف پایانی؟
امیدوارم صنعت پشت رمان‌ها بایستد نه فقط پشت من. اگر رمان‌نویس‌ها دلگرم شوند، این حوزه تا ۲۰۰ سال ادامه پیدا می‌کند. آینده با رمان است، نه با روایت‌های خام.

برچسب ها: نویسنده ، کتاب ، نشر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار